روشاروشا، تا این لحظه: 12 سال و 7 روز سن داره

عشق مامان

13 به در با فرشته 23 ماهه

    نازنینم اینجا اومدیم سیزده رو به در کنیم و اینجا شما ٣ روزه که ٢٣ ماهه شدی. جوجه کوچولوی مامانی مشتاق بودی تا عینک مامانی رو بزنی الهی من قربون کنجکاویات برم عزیزم که دوست داری همه چیزو کشف کنی .کنارت به من خیلی خوش گذشت ولی تا دم رفتن پلک رو هم نذاشتی بر خلاف روزهای دیگه که ظهرها میخوابیدی اون روز دم رفتن تو دستای من از خستگی بیهوش شدی و خوابیدی.اون روز شما دنبال کشف چیزای جدید بودی و من و بابایی لحظه ای چشم ازت بر نمی داشتیم.عشق مامانی ٢٣ ماهگیت مبارک. ...
20 فروردين 1393

سالی که گذشت

          دختر نازم سالی که تمام شد با تجربه های جالبی برایت گذشت.اولین راه رفتن اولین مامان بابا گفتن.اولین قدمهای برفی.اولین نقاشی.اولین تجربه غذا خوردن خودت با قاشق.اولین جیش کردن تو دستشوییت.اولین قدم زدن روی شنهای کنار ساحل و خیلی اولینه دیگه . فکر میکنم سال 92 بیشتر از 91 معنای طبیعت و برف و بارانو درک کردی وبیشتر لذت بردی .در تمام این اولین تجاربت من هم کنارت شاید بیشتر از شما لذت بردم.من در تمام لحظات پا به پا کنارت بودم و شیرینی لحظاتم کنارت صد چندان می شد.اسفند ماه نتونستم زیاد واست بنویسم .اخه هم ...
19 فروردين 1393

نوروز 93

      خورشید خونمون امسال دومین سالی بود که مهمان سفره هفت سین ما بودی الهی مامان قربونت بره امسال رنگ و بوی عید و هفت سینو بیشتر حس می کردی.منم به همین دلیل یه طرحی  واسه سبزه دومین سال تولدت طراحی کردم و یه دشت رو برات تداعی کردم و توش به خاطر ٢ سالگیت ٢ شمع گذاشتم و سه میوه درخت کاج رو داخلش گندم سبز کردم به خاطر جمع سه نفرمون و اسمتم پایینش با سبزه نوشتم.البته با کامپیوتر واست  مشخص کردم که اسم قشنگتو بعدها ببینی مامانی.یه سبزه دیگه هم به شکل کادو در اوردم که سنبلی از سبزی و طراوت از طرف عمو نوروز باشه.تنگ ماهیمون اونقدر...
18 فروردين 1393

عشق مامانی 22 ماهه شد

  هستی من ٢٢ ماهه که از بهشت پا به خونمون گذاشتی و خورشید خونمون شدی و به زندگیمون گرمای بیشتری دادی.شیطونیاتو که نگو که مصادف شده با خونه تکونی خونمونو مامانی کلی خسته میشه.باید برات از شیرین زبونیت بگم که بخشی از شعرهای کودکانه رو واست می خونم و بعدش مکث میکنم تا چند کلمه بعدی رو شما بگی.کلی ذوق صحبت کردنتو میکنیم.سر یه فرصت دیگه می نویسم تا چه کارایی میکنی و دل ما رو می بری                     ...
13 اسفند 1392

شیرین عسل مامان

  شیرین عسلم از کدوم شیرین کاریات بگم عزیز دلم.١٩ بهمن  یعنی ٤ روز پیش بدون اینکه ازت بخوام منو ماما دون(جون) صدا زدی و بابایی رو هم بابا دون (جون).امروزم وقتی بابایی داشت نازت می کرد گفتی بابا ناز کرد.عزیزم روز به روز خانومتر میشی و من روز به روز عاشقتر.هر روز ازم می خوای تا گوشی رو بدم تا با بابایی صحبت کنی اونم چه صحبتی.بابا میگه دخترم صبحانه خوردی و شما میگی ببییی یعنی بله .پازلاتو حل کردی و شما میگی بببیییی...خلاصه اونقدر با نمک صحبت میکنی که دلمونو بردی .شیرینم دلم میخواد زمان بایسته تا بیشتر از کارات لذت ببرم ولی این ارزو ممکن نیست پس باید قدر این لحظات رو بیشتر دونست.مام...
24 بهمن 1392

روشا در نمایشگاه بازی و سرگرمی کودک

  عزیز مادر اینجا نمایشگاه بازی و سرگرمی کودک و نوجوانه و من و بابایی از این فرصت استفاده کردیم تا وسایل و بازی های هوش و خلاقیت برات بخریم.خیلی گشتیم تا تونستیم چیزای خوبی برات بخریم.کنارش واست یه چرخونکم خریدیم  که از همون اول عاشقش  شدی و تا خونه باهاش بازی کردی.   البته ما قبلا برات مجموعه صد افرین رو خریدیم ولی این بازیا خلاقیتتو تقویت   میکنه.عسلم نباتم توخودخوشبختی هستی و با تو همه چیز زیباتر وشیرینتره.امیدوارم همه پدرها ومادرها کنار فرزندانشون خوشبخترین عالم باشند.امین یا رب العالمین            &n...
13 بهمن 1392

امید زندگیمون 21 ماهه شد

                                                                           عسل مامان ٢١ ماهه شدی دختر نازم.کلی خانومتر شدی.همه چیزو به زبون شیرینت تکرار میکنی.قربونت برم نمی دونی چققققققققققققدر برامون عزیزی.همه عاشقتن و دلشون واسه شیرین زبونیات میره.پاستیل و اجیل&...
13 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به عشق مامان می باشد